بهای ماندن کلاس
می خواهم یک خاطره از دوران هفت سال آموزشیاری خودم بگویم ولی در فکرم که از کدامین لحظات دوره ی آموزشیاری بنویسم که برایم هر لحظه لحظه هایش سرشار از خاطره ودرس زندگی بود برای منی که به صراحت می توانم بگویم دوران نوجوانی وجوانیم را در این اداره و در این امر سپری کردم من از روزی که دوره پیش دانشگاهی را تمام کردم وهنوز از حال وهوای مدرسه بیرون نیامده بودم ودوره نوجوانیم را می پیمودم آرام وبا آرزوهای بلندودراز وامیدهای زیبا به آینده وزندگی منی که با ناز پدرومادر فقط به درس فکر کرده بودم حالا باید با سختی هایی که هرگز فکرش را نمی کردم روبرو می شدم وباید با آن دست وپنجه نرم می کردم.وامروز از این بابت خوشحالم با افتخار وسربلندی می گویم که دوره نوجوانی وجوانیم را یعنی بهترین روزهای زندگیم را درنهضت سوادآموزی و تدریس سپری کردم چون خودم نیز همزمان از گنجینِِۀ تجربیات سوادآموزان نهایت استفاده را کردم وهمیشه نیز گفته ام من به آنها درس خواندن ونوشتن آموختم ولی از آنها هزاران درس زندگی گرفتم از آنهایی که هر کدام کوله باری از درد وزندگی وتجربه هستند ومن امروز با کمک تجربیات آنها درس زندگی را آموخته ام وباید اعتراف کنم که قلم وکلمات از توضیح رنج هایی که در طول این هفت سال کشیده ام نیز قاصرند وقدرت بازگو ندارند ودر این میان من توکلم به خداست چون صبوری وتحمل را با تمام وجودم در این هفت سال یاد گرفته ام.
واز خاطراتی که می توانم اشاره کنم وهمیشه برایم خاطره انگیز بوده همت وهمکاری سوادآموزان بوده است.
من چند سالی از خدمتم را در روستای دورافتاده ای بودم که مرکز یادگیری بودوبه مراتب در این مراکز همبستگی بیشتر به چشم می خورد در سال 85 روز قبل از تاسوعا ما با برنامه ریزی همکاران می خواستیم مراسمی به مناسبت شهادت امام حسین(ع) برپا کنیم ما از سوادآموزان برای شرکت در این مراسم دعوت بعمل آوردیم یک روز قبل از مراسم تمام سوادآموزانمان حضور پیداکردند و حلوا درست کردیم چه شوقی داشتند چه عشقی چه دل صافی چقدر زلال وصاف بودند و بی ریا در هرکاری کمک می کردند حلوا را درست کردیم وفردا نیز همچون روز قبل هرکس بد نبال کاری بود تا احسانی کرده باشد هرکس سعی می کرد به نوعی خود را شریک بگرداند کوچکترین سوادآموز کلاسم که دخترده ساله ای بود که از تحصل باز مانده بود نام امام حسین را درتخته با خط زیبایش نوشته بود که مراصداکرد وگفت خانم درست نوشته ام واو می خواست با این عملش کاری در راه امام حسین کرده باشد خدایا چقدر خالصانه قدم می گذاشتند چقدر بی ریا وخالصانه سفره امام حسین(ع) پهن شد وچه آسان آش درست شد وهمه مهمانان سر رسیدند ونوحه وعزاداری چقدرجالب بود چقدر اشک ها ریخته شد هرکس بدون در نظر گرفتن بغل دستی خود وبی ریا وبدون خجالت اشک می ریختند وبا میزبانشان با امام حسین درد دل می کردند وخود را شریک مصیبتهای او می کردند چقدر بی ریا اشکها در چشمانشان حلقه می زد و دانه دانه سرازیر می شد چقدر خالصانه وبا وقار دستها بالا می رفت وبر سینه ها فرود می آمد بلکه در مصیبت حسین شریک شوند بعد از عزاداری هرکس شوق آنرا داشت که از آن سفره تبرکی بردارد از سفره حسین حاجت خود را بگیرند ودر اخرسر نیز با کمک هم تمام وسایل راجمع وجور کردند و همکاری وهمبستگی وارادتی که به امام حسین(ع) داشتند زیبا وغیرقابل وصف بود ومن همیشه ازسوادآموزانم درس زندگی گرفته ام وآنروز درس هم بستگی ،صمیمیت ومهربانی را آموختم.
واز خاطراتی که می توانم اشاره کنم وهمیشه برایم خاطره انگیز بوده همت وهمکاری سوادآموزان بوده است.
من چند سالی از خدمتم را در روستای دورافتاده ای بودم که مرکز یادگیری بودوبه مراتب در این مراکز همبستگی بیشتر به چشم می خورد در سال 85 روز قبل از تاسوعا ما با برنامه ریزی همکاران می خواستیم مراسمی به مناسبت شهادت امام حسین(ع) برپا کنیم ما از سوادآموزان برای شرکت در این مراسم دعوت بعمل آوردیم یک روز قبل از مراسم تمام سوادآموزانمان حضور پیداکردند و حلوا درست کردیم چه شوقی داشتند چه عشقی چه دل صافی چقدر زلال وصاف بودند و بی ریا در هرکاری کمک می کردند حلوا را درست کردیم وفردا نیز همچون روز قبل هرکس بد نبال کاری بود تا احسانی کرده باشد هرکس سعی می کرد به نوعی خود را شریک بگرداند کوچکترین سوادآموز کلاسم که دخترده ساله ای بود که از تحصل باز مانده بود نام امام حسین را درتخته با خط زیبایش نوشته بود که مراصداکرد وگفت خانم درست نوشته ام واو می خواست با این عملش کاری در راه امام حسین کرده باشد خدایا چقدر خالصانه قدم می گذاشتند چقدر بی ریا وخالصانه سفره امام حسین(ع) پهن شد وچه آسان آش درست شد وهمه مهمانان سر رسیدند ونوحه وعزاداری چقدرجالب بود چقدر اشک ها ریخته شد هرکس بدون در نظر گرفتن بغل دستی خود وبی ریا وبدون خجالت اشک می ریختند وبا میزبانشان با امام حسین درد دل می کردند وخود را شریک مصیبتهای او می کردند چقدر بی ریا اشکها در چشمانشان حلقه می زد و دانه دانه سرازیر می شد چقدر خالصانه وبا وقار دستها بالا می رفت وبر سینه ها فرود می آمد بلکه در مصیبت حسین شریک شوند بعد از عزاداری هرکس شوق آنرا داشت که از آن سفره تبرکی بردارد از سفره حسین حاجت خود را بگیرند ودر اخرسر نیز با کمک هم تمام وسایل راجمع وجور کردند و همکاری وهمبستگی وارادتی که به امام حسین(ع) داشتند زیبا وغیرقابل وصف بود ومن همیشه ازسوادآموزانم درس زندگی گرفته ام وآنروز درس هم بستگی ،صمیمیت ومهربانی را آموختم.
منبع : وبلاگ آموزشیاران پارس آباد
- ۹۲/۰۷/۱۰
- ۱۳۳۳ نمایش